نوشته اصلی توسط
Aryasa
توی خانواده متوسط به دنیا اومدم از دوران کودکی مدام تحت فشار بودم تو خونه ما همیشه دعوا بود و من بر خلاف بقیه بچه ها که عاشق کودکیشون هستن جز صحنه های دعوا و گریه های پشت در اتاقم چیزی یادم نیست، و از کودکی ام فراری ام ودلم میخواد پاکشون کنم دوران دبستان مدام تحت فشار های روانی از طرف پدر و مادرم بودم که حتما نمره بیست بگیرم و با دعوا کتک و استرس به دلیل اینکه فرزند اول خانواده بودم و میخواستن کمبود ها شون رو در من جبران کنن جوری که مدام کتک ام میزدن که چیزی جز درس برام مهم نبود از همون دوران استرس و تپش قلبم شروع شد چند باری به پزشک مراجعه کردم و همه استرس بالا و فشار رو تایید میکردن. و در نهایت من با فقر عاطفی و کمبود محبت بزرگ شدم و به اولین پسر فامیلی که دیدم عاشقش شدم ۶سال باهاش دوستی سالم و هدفدار داشتم که بر اثر خیانت های مداوم پسر و از طرفی کمبود محبت و عدم اعتماد به نفس ای که خانواده از بچه گی برای من داشت دچار افسرگی شدید شدم
حدود سه سال پیش به دکتر اعصاب مراجعه کردم و تشخیص افسردگی شدید داد مدام گریه میکردم همیشه گریه میکردم و هر ماه دارو های با دز بالا مصرف میکردم و همش خواب بودم خانوادم بی اطلاع بودم و مدام بهم گیر میدادن حق بیرون رفتن نداشتم گاهی اوقات فقط بدون اطلاع پدر و با التماس از مادرم یه چند ساعتی رو یواشکی میرفتیم بیرون و قبل از اومدن پدرم بر میکشتم خونه ،به شدت محدود و بسته بودم حق تفریح حق داشتن دوست نداشتم فقط درس،
حدود دو سال قرص مصرف میکردم و حالم بد و بدتر میشد و مشکوک به خودکشی بودم و چند باری خواستم انجام بدم اما برگشتم تا اینکه دکترم پیشنهاد شوک مغزی بهم داد بعد که فهمید شک مغزی چیه ! کم کم با وجود عدم بهبودیم داروهامو گذاشتم کنار یه سالی میشه و من به اون بدی نیستم زنده ام اما حالم خوب نیست
خیلی ادم ناکامی هستم درس خیلی زیاد میخونم اما نتیجه نمیگیرم پر از طنش و اظطرابم
تو زندگی جز ناکامی و شکست چیزی نصیبم نشده چه از لحاظ عشق چه خانواده چه تحصیل
همش دنبال فراموشی و فرارم دلم میخواد از ایران برم از خانوادم از همه ی ادم هایی که ازارم دادن جدا شم
کمکم کنید راهنمایی ام کنید من دیگه واقعا نمیتونم....